محل تبلیغات شما




    •|به نام خداوند بخشنده مهربان       کزو ماندگار این زمین و زمان|•

سلام خدمت تمام کسانی که در کنار تمام ناملایمات زندگی هنوز هم علاقه ای به فرهنگ و زبان شیرین پارسی دارند.❤

من و شما به عنوان عضوی کوچک از خانواده ی ایران بر گرده ی خود وظیفه ای داریم که هر چند در کنار زندگی گاهی تلاش کنیم آن ها را جامه ی عمل بپوشانیم.

بخاطر دستمالی قیصریه را به آتش کشید


[پنبه ]

 تاجری بود که کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه شده بود. تا آنجا که بازرگانان دیگر به او حسودی می کردند یک روز یکی از بازرگان ها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
به تنهایی شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد تاجر پنبه خبر دار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. داد و فریاد کنان به نزدقاضی شهر رفت و گفت: خانه خراب شدم. قاضی هم دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و را پیدا کنند. اما نه را پیدا کردند و نه پنبه ها را.
قاضی با عصبانیت گفت: چرا دست خالی برگشتید؟ حتی به کسی مشکوک نشدید. ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: از این ستون به آن ستون فرج است بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را دستگیر کردند و آوردند. قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام .  قاضی فکری کرد و گفت: ولی من را شناختم. بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند.
قاضی گفت: همین است. تاجر محترم گفت: من پنبه های همکارم را نیده ام؟ قاضی گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد و از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد.
می گویند: پنبه ، دست به ریشش می کشد.



نکته جالب زبان فارسی نفوذ آن در دیگر کشور هاست.

زبان فارسی درهند حدود یک هزار سال سابقه دارد که در حدود ۶۰ دانشگاه، دانشکده یا ترکیبی از آن‌ها توسط ۱۷۰ استاد تدریس می‌شود. در حال حاضر در بیش از ۵۰ دانشگاه هند زبان و ادبیات فارسی تدریس می‌شود و در چندین دانشگاه این کشور نیز بخش مستقل زبان فارسی وجود دارد. دانشگاه‌های علیگر، دهلی، جواهر لعل نهرو، جامعه ملی اسلامی، کشمیر، لکهنو، بنارس، پاتنا، بوپال، عثمانیه، بمبئی، گوهاتی، بی آرامبیدکر (مظفرنگر) و مگد، از دانشگاه‌هایی هستند که گروه مستقل فارسی دارند. مراکز تحقیقات زبان فارسی نیز در دانشگاه‌های علیگر، مولانا آزاد، پاتنا، مالیر کوتلا و احمدآباد، نیز فعالیت دارند. با این وجود هنوز آمار دقیقی از تعداد مراکز آموزش زبان فارسی در هند در دسترس نیست.  تاکنون تعداد زیادی دانشجوی زبان فارسی از هند برای شرکت در دوره‌های دانش‌افزایی به ایران اعزام شده‌اند.✔❤


《دوستی خاله خرسه

[ریگی به کفش دارد]

روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور، مرد دانا، شجاع و جنگاوری به نام سنجر زندگی می کردوبه دانایی و حکمت مشهور بود.
روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم. چون سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم. شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشه ی شومی در سر داشته باشند.
سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد. او به سربازان سپرد که کسی را با شمشیر و نیزه و خنجر به قصر راه ندهند. اما تازه واردان هیچ اسلحه ای همراه خود نداشتند.
ولی کاروانیان به طرز مشکوکی راه می رفتند وقتی نگهبانان دلیل آنرا پرسیدند کاروانیان گفتند به دلیل سفر طولانی در بیابان کفشهایشان پر از ریگ وشن شده است و دلیل این طور راه رفتنشان این است.
کاروان پادشاه کشور همسایه بدون هیچ مشکلی وارد قصر حاکم شد.
درست وقتی که فرستاده ی پادشاه کشور همسایه، پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده بود تا نامه ی صلح و هدایا را با او تقدیم کند. سنجر از راه رسید. رو به آن ها کرد و گفت: حاکم سرزمین ما منتظر ورود شما مهمانان عزیز است؛ اما من به عنوان رئیس تشریفات از شما می خواهم که چکمه هایتان را قبل از ورود به اتاق حاکم درآورید.
با شنیدن این حرف، افراد تازه وارد و سردسته ی آنان به همدیگر نگاهی انداختند. رنگ صورتشان سرخ شد. یکی از آن ها بهانه آورد: ولی قربان! این لباس رسمی ماست. ما نمی توانیم بدون آن به حضور حاکم برسیم.
سنجر گفت: اما این قانون حاکم و قصر اوست. کسی نمی تواند آن را زیر پا بگذارد. حالا چکمه هایتان را درآورید.
آن چند نفر وقتی اصرار خود را بی فایده دیدند، ناگهان خم شدند و خنجرهای کوچک زهرآگین را از چکمه های خود بیرون آوردند. آن ها با سنجر درگیر شدند. سنجر که از قبل حیله ی آن ها را فهمیده بود و آمادگی جنگ را داشت، باشجاعت با آن ها جنگید و همه را دست بسته به ماموران کاخ تحویل داد.
حاکم به هوش و درایت سنجر آفرین گفت و به او هدیه داد. از آن روز به بعد به افرادی که در ظاهر خطرناک نیستند ولی در سرشان پر از نقشه است می گویند: حتماً ریگی به کفشش دارد.


"مولانا"

جلال الدین محمد معروف به مولانا (مولوی) ۸۰۰ سال پیش در شهر بلخ به دنیا امد. هنوز خیلی کوچک بود که به همراه خانواده اش به شهر سمرقند رفت. اما در این شهر هم زیاد نماند. وقتی ۱۳ ساله بود از این شهر بیرون امد و به حج رفت. در این زمان یکی از اعضای خاندان سلجوقی که مردی فر هنگ دوست بود بر ترکیه ی امروزی حکومت می کرد. در ان وقت به این سرزمین روم می گفتند. ان ها به روم رفتند و در یکی از شهر های ان به اسم  قونیه ماندگار شدند. مولانا مردی دانشمند بود شاگردان زیادی داشت و گاهی هم شعرمی گفت. یک روز با مردی به نام شمس تبریزی اشنا شد. شمس تاثیر زیادی بر زندگی مولانا گذاشت  وپس از مدتی نا پدید شد. مولانا که دوست عزیزی را از دست داده بود  پس از ان شعر هایش را به نام شمس می سرود. به همین دلیل است که به دیوان شعر مولانا دیوان  شمس گفته می شود. شعر های این دیوان ۳۵ هزار بیت است . مولانا اثر معروف دیگری هم دارد که به مثنوی مشهور است و ان را در اخر عمر خود سروده است. این کتاب  یکی ازبزرگ ترین اثار ارزشمند فار سی در جهان است. مولانا در این کتاب اندیشه های خود را در قالب قصه و حکایت بیان کرده است. مثنوی در حدود ۲۶ هزار بیت است. یکی دیگر از اثار معروف او فیه ما فیه است. مولانا روز ۲۶ اذر  سال ۶۷۲ هجری قمری در ۶۸ سالگی در گذشت.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همس الحنان